آمــــــــــد سحرم بتم در آغوش افكنده كمند زلف بر دوش
مولوي
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد كشيدهايم در آغوش آرزوي ترا
حزين لاهيجي
دستم نميرسد كه در آغوش گيرمت اي ماه با كه دست در آغوش ميكني؟
هوشنگ ابتهاج
گر نيمشبي مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم كز سخن افتد
بهار
آغوش تو چون محرم راز دگري بود پيوند دل از عشق تو ببريدم و رفتم
اوبالحسن ورزي
نازك اندامي بود امشب در آغوشم «رهي» همچو نيلوفر به شاخ نسترن پيچيدهام
رهي معيّري